پژوهشی
یکی از آن نوه های اسماء بنت عمیس می گوید: با جدّه خود اسماء بنت عمیس و عمویم عبد اللَّه بن جعفر خارج شدیم تا به «صهباء»[1] رسیدیم، اسماء بنت عمیس فرمود: دخترم ما با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در این مکان بودیم، حضرت نماز ظهر را خواند.
سپس علی علیه السّلام را خوانده و از آن جناب نسبت به برخی از نیازمندیهایش کمک خواست، پس زمان عصر فرا رسید و آن سرور نماز عصر را خواند در این وقت علی علیه السّلام آمد و در پهلوی پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله نشست خدا به رسولش وحی فرستاد، پس نبی اکرم سر به دامان علی علیه السّلام نهاد تا خورشید غروب کرد و از آن چیزی نه بر زمین و نه بر کوه رؤیت نمی شد، سپس رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نشست و به علی علیه السّلام فرمود: آیا نماز عصر را خوانده ای؟
حضرت عرض کرد: خیر یا رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، به من خبر دادند که شما نماز نخوانده اید و وقتی سر در دامن من نهادید نخواستم آن را تکان دهم لذا همچنان نشستم تا خورشید غروب کرد پیامبر در مقام دعاء بر آمد و به درگاه الهی عرض کرد:
بار خدایا این علی بنده تو است که خود را به خاطر پیغمبرت محبوس نمود پس خورشید را برای او بازگردان، بلافاصله خورشید طلوع کرد و هیچ کوه و زمینی نبود مگر آنکه خورشید بر آن تابید، سپس علی علیه السّلام ایستاد و وضوء گرفت و نماز خواند آنگاه خورشید تار شد و غروب نمود.
پی نوشت ها
[1] مكانى است كه بين آن و خيبر يك مرحله فاصله مىباشد.