گزیده ای از لطایف بُهلول
ـ خواجه ثروتمندی برای خود مقبره ای ساخت. یک سال تمام در آن جا کار کردند تا به اتمام رسید. خواجه از استاد بنّا پرسید که این عمارت را دیگر چه لازم است؟ بهلول حاضر بود. گفت : وجود شریف شما!
ـ پرسیدند : روسفیدترین مردم پیش خداوند ، چه کسانی هستند؟ گفت : آسیابانان!
ـ پرسیدند : تلخ ترین چیز کدام است؟ گفت : حقیقت! پرسیدند : چگونه می توان این تلخی را تحمل کرد؟ گفت : با شیرینی اندیشه… .
ـ پرسیدند : حد فاصل گریه و خنده چیست؟ گفت : انسان با چشم هایش می گرید و با لب هایش می خندد و حد فاصل این دو ، دماغ انسان است… .
ـ روزی به شتاب تمام راه می رفت. پرسیدند : با این شتاب ، به کجا می روی؟ گفت : می روم تا از دعوای دونفر جلوگیری کنم : گفتند : کدام دو نفر؟ گفت : خودم و آن که دارد دنبال من می دود!
ـ یکی از او پرسید : قرقاول را چگونه کباب کنند؟ گفت : اوّل تو بگیر!9
ـ روزی در میانه بازار ، از گِل ، چیزی می ساخت زُبیده ، همسر هارون الرشید ، او را دید و پرسید : چه می کنی؟ گفت : قصری می سازم از قصرهای بهشت. گفت : به چند می فروشی. گفت: به یکصد دینار زر! زبیده ، یکصد دینار بداد و برفت و بهلول ، آن زر ، در میان فقیران بغداد ، قسمت کرد. زبیده ، آن شب ، به خواب دید که در بهشت است و او را قصری بخشیده اند. صبح ، خواب خویش به هارون گفت و هارون ، در عبور از بازار ، بهلول را به همان شغل دیروز ، مشغول دید. گفت : چه می کنی؟ گفت : چنان که دانی ، قصرهایی بهشتی می سازم. گفت : هر یک به چند؟ گفت : به یکهزار دینار زر! گفت : چه گران فروشی که از دیروز به امروز ، قیمت را به ده برابر رسانده ای! گفت : چنین نکرده ام؛ بلکه قیمت این کالا در این بازار ، برای آنها که ندیده و وارسی نکرده و از روی یقین می خرند ، یکصد دینار است و برای دیگران ، یکهزار دینار!10
ـ کسی از توانگران بغداد ، مسجدی ساخته بود. بر سر درِ آن بنا ، آن جا که نام بانی و واقف می نگارند ، همچنان خالی بود تا لوحی به نام وی آن جا نهند. بهلول ، لوحی به نام خویش نوشت و شبانگاه ، آن جا نصب بنمود. چون آفتاب برآمد ، آن توانگر به سراغ بهلول آمد و او را توبیخ نمود که : این ، چه کار زشت بود که کردی؟
بهلول گفت : اگر برای خدا ساختی ، که نیک می داند و خطایی در کار او نیست؛ امّا اگر برای مردمان ساخته ای ، بدا به حالت که مال بسیار از کف داده ای و با آن ، بهره ای از آخرت ، نمی ستانی! به این عمل ، خواستم بر اخلاص و اجر تو بیفزایم و از وَبالت بکاهم! تا خود ، چه خواهی