سرمه اندیشه

  • خانه 
  • عمومی  

پژوهشی درباره فمینیسیم

31 اردیبهشت 1396 توسط زهرا كرمي
پژوهشی درباره فمینیسیم

در این بخش پس از شناخت کلی از فمنیسم به مطالعه شبهات مطرح شده از طرف فمنیست ها از دیدگاه اسلام می پردازیم .لازم به ذکر است که برخی از فمنیست ها اعتقاد دارند نگاه اسلام به جنس زن عادلانه نیست :
دین اسلام این تصورت واهی و جاهلانه را شدیدا رد می کند و در مورد زندگی جاودانه و ورود مؤمنان نیکوکار به بهشت ، زنان را با مردان برابر و مساوی قرار می دهد و خدا در قرآن می‌فرماید:
« و من یعمل من الصالحات من ذکرا و انثی و هو مؤمن ، فأولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا » ( نساء ۱۲۴)و کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد خواه مرد و خواه زن چنان کسانی داخل بهشت می‌شوند که به اندازه نقیری (گودی موجود در پشت هسته خرماکه در کمی و ناچیزی به آن مثال می‌آورند) ستم به او نمی‌شود.
بعد از شخص پیامبر (ص) نخستین مسلمان یک زن _ خدیجه _ بود و نخستین نسخه منحصر بفرد قرآن در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق (رض) در نزد زنی ( حضرت حفصه ، همسر رسول الله ) به امانت گذاشته شد.
در دورانی که مردمانی زنان را تا آن حد پلید و خوار و بی‌مقدار می‌پنداشتند که به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند در معابد دینی ودر محافل ادبی و امور اجتماعی با مردان شریک باشند ،دین مبین اسلام تا آن اندازه مقام زن را بالا برد که در عالی ترین رابطه اجتماعی یعنی بیعت با فرمانروایی کل و مبایعت با پیامبر (ص) آنان را قشر مستقل و برابر با مردان بشمار آورد و خدای متعال در قران کریم خطاب به پیامبر فرمود ( یا ایها النبی اذا جاءک المؤمنات یبایعنک :ای پیامبر هنگامی که زنان مؤمن به نزد تو آمدند که با تو پیمان برقرار کنند .
علاوه بر حق مبایعت با پیامبر که از حق رای بسیار مهم تر بود اسلام زنان را در جامعه اسلامی مانند مردان قشر مسئول در امور اجتماعی و مأمور به جلب افراد جامعه بسوی نیکو کاری و دفع آنان از اعمال زشت و بزهکاری ، قرار داد و خدای متعال در قران سوره توبه آیه ۷۱ فرموده :وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.
“مردان و زنان باایمان، ولیّ (و یار و یاور) یکدیگرند؛ امر به معروف، و نهی از منکر می‌کنند؛ نماز را برپا می‌دارند؛ و زکات را می‌پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت می‌کنند؛ بزودی خدا آنان را مورد رحمت خویش قرارمی ‌دهد؛ خداوند توانا و حکیم است”

 نظر دهید »

پژوهشی درباره فمنیسیم

31 اردیبهشت 1396 توسط زهرا كرمي
پژوهشی درباره فمنیسیم

فمنیسم و نگاه مترقی اسلام به جایگاه زنان/ آیا اسلام با نظرات مکتب فمنیسم موافق است؟
در دورانی که مردمانی زنان را تا آن حد پلید و خوار و بی‌مقدار می‌پنداشتند که به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند در معابد دینی ودر محافل ادبی و امور اجتماعی با مردان شریک باشند ،دین مبین اسلام تا آن اندازه مقام زن را بالا برد که در عالی ترین رابطه اجتماعی یعنی بیعت با فرمانروایی کل و مبایعت با پیامبر (ص) آنان را قشر مستقل و برابر با مردان بشمار آورد.
1141183
فمینیسم مجموعهٔ گسترده‌ای از نظریات اجتماعی، جنبش‌های سیاسی، و بینش‌های فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده یا از زنان الهام گرفته شده، مخصوصاً در زمینهٔ شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن‌ها.
به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیش‌ترین تمرکز خود را معطوف به تهدید نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌برد حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده‌است.فمینیست‌های اولیه را به اصطلاح «موج اوّل فمینیسم» می‌نامند.
نهضت‌های حق‌طلبانهٔ زنان تا سال ۱۹۶۰ جزو موج اوّل هستند. اولین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد می‌کند، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آن‌ها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند. موج اوّل فمینیستی با روشنگری‌های مری ولستون کرافت و بیانیهٔ ۳۰۰ صفحه‌ای‌اش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. یکی از کمپین‌های عموماً موفق فمینیست‌ها، جنبش دستیابی به حق رأی بود که به وسیلهٔ فعالانی چون املین پنکهرست رهبری می‌ شد.
فمینیسم مجموعه‌ای از حرکات و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش و اشتغال است.واژه «فمینیسم» و «فمینیست» برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال ۱۸۷۲ ظاهر شد،بریتانیا در ۱۸۹۰ ، و ایالات متحده در سال ۱۹۱۰، و فرهنگ انگلیسی آکسفورد لیست ۱۸۹۴ را به عنوان سال ظهور برای اولین بار از «فمینیست» و ۱۸۹۵ برای «فمینیسم» استفاده کردند.
در اوایل قرن بیستم میلادی و در جریان موج اول فمینیسم و تلاش برای کسب حق رأی، عدهٔ زیادی از زنان خود را فمینیست نامیدند. واژه‌ای که با آغاز دهه‌های شصت و هفتاد میلادی و اوج گرفتن موج دوم جنبش‌های اجتماعی جای خودش را در ادبیات، سیاست، هنر، تاریخ، اقتصاد، حقوق، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی نیز باز کرد. در واقع فمینیسم در پی نقد همهٔ اندیشه‌ها بود، پس دانستیم گروه فمینیست چه طور تشکیل شده است .

 نظر دهید »

کسى که ولایت مى کند، فقیه است یا فقه؟

31 اردیبهشت 1396 توسط زهرا كرمي
کسى که ولایت مى کند، فقیه است یا فقه؟

بحث درباره این مطلب است که آیا ولایت با «فقه» است یا «فقیه»؟ یعنى در سرپرستى و ولایت جامعه، کسى که ولایت مى کند، فقیه است یا فقه؟ پاسخ این پرسش، به چگونگى برداشت ما از «ولایت فقه» و «ولایت فقیه» بر مى گردد.

آنچه پیش روست مقاله ای است که از سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در تاریخ ۲۴ اسفند سال ۱۳۷۴، درباره میراث حضرت امام(ره) یعنی مسأله مهم ولایت فقیه بدست آمده است. قبل از ارائه مقاله قابل ذکر است که با تولد انقلاب اسلامى و تشکیل حکومت دینى، بحث ولایت فقیه شکل جدید و پیچیده اى به خود گرفت. چون مرام انقلاب، آرمان خواهى دینى و شعار جهان محورى آن، «حکومت اسلامى» بوده است پس طبیعى است که نوعى اصطکاک و چالش با آرمان و مرام دنیاى مادیت داشته باشد. و روشن است که موضع اساسى درگیرى فرهنگى ما با غرب، همان نهادینه کردن حکومت دینى و تثبیت موقعیت و موفقیت نظام ولایى اسلام است. از این رو مهمترین هدف در هجوم فرهنگى دشمن، از میان بردن همین نقطه قوت حکومت دینى است. و براى رسیدن به این مقصود همواره در صدد القاى این شبهه است که «اسلام قدرت اداره جامعه را ندارد». گفتنى است، در میان دوستان نیز بحث کار آمدى و حیطه قدرت عملکردىِ ولایت فقیه، بارها بحث و بررسىِ جدّى شده است و به دنبال آن، نزاع ها و دیدگاههاى فراوانى را شاهد بوده و هستیم.
از مهمترین موضوعات این بحث، ارتباط گسترده «حکومت»، «فقه» و «حاکم» است. داشتن هر گونه دیدگاهى در این موضوع، ترسیمى خاص از حکومت دینى و نحوه دخالت ولایت فقیه در امر اداره نظام را به دنبال خواهد داشت. البته بحث در باره «نسبت دین و حکومت» در حوزه هاى گوناگون قابلیت طرح و بررسى دارد که پاره اى از آن ها مربوط به مسائل اعتقادى و در حوزه اندیشه هاى کلامى و پاره اى دیگر مربوط به مباحث سیاسی و بخشی هم مربوط به حقوق اساسى است. پیش از طرح نظریه ها، شایسته است به این نکته مهم توجه داشته باشیم که: این بحث اگر چه به صورت پراکنده در پیشینه معارف دینى وجود دارد و اندیشمندانى هم به آن پرداخته اند، لیکن پیش از پیروزی انقلاب، هیچگاه جایگاه واقعى خود را پیدا نکرد. آنچه در این نوشتار مورد اشاره است، بحث درباره این مطلب است که آیا ولایت با «فقه» است یا «فقیه»؟ یعنى در سرپرستى و ولایت جامعه، کسى که ولایت مى کند، فقیه است یا فقه؟ پاسخ این پرسش، به چگونگى برداشت ما از «ولایت فقه» و «ولایت فقیه» بر مى گردد.
دیدگاه ولایت فقه
این دیدگاه پیروان خود را به تأمل در ابواب مختلف فقه فرا مى خواند تا از این رهگذر به احکامى دست یابند که از باب وجوب کفایى بر فقیه فرض شده است و ادله موجود فقهى بر آنها مهر تأیید مى زند. حال اگر بر اساس روش متداول فقهى، آن دسته از احکام را، که به نحوى از انحاء، وجوبى تعیینى یا ترجیحى را بر فقیه تکلیف کرده است، استنباط کنیم و وظایف فقیه را تنها در همین حد بدانیم طبیعى است که معناى ولایت فقیه، سرپرستى کسى باشد که صرفاً «اجراى» سلسله احکام خاصى را بر عهده دارد.
از این رو: «الأصل عدم الولایة» «کسى بر دیگرى هیچ حق و ولایتى ندارد» که مکرر از زبان صاحبان این دیدگاه شنیده مى شود، براساس همین مبنا شکل گرفته است.
از این منظر، ولایت فقیه بدین معناست که ابتدا سلسله احکام خاصى را مد نظر قرار مى دهیم که اجراى امور مشخصى را مقیّد به وجود فقیه دانسته است و در مرحله بعد در جستجوى پاسخ این پرسش بر مى آییم که متصدّى این امور کیست؟ طبیعى است از چنین زاویه اى، ولایتى محدود، آن هم در امورى خاص براى فقیه قابل اثبات خواهد بود.
در این صورت نقش فقیهى که متصدّى این امور است، جز «اجراى احکام» چیز دیگرى نخواهد بود پس ولایت را مى توان «ولایت فقه» نامید و اگر زمانى اصل ولایت فقیه جریان پیدا کند، به این معنا خواهد بود که فقه، جریان پیدا کرده است اما تنها در آن بخش از احکامى که بر عهده فقیه گذاشته شده است.
دیدگاه ولایت فقیه
پیش از ورود به اصل بحث، ابتدا باید دید که آیا ولایت براى اجراى احکام فقهى است یا اینکه چنین امرى، بیش و پیش از آنکه براى اجرا باشد در واقع براى «اقامه اصل دین» است؟ خلاصه اینکه آیا هدفِ ولایت، «اقامه دین» است یا «اقامه فقه»؟ به نظر مى آید که هدف اساسىِ ولایت، اقامه دین است که به تبع آن، اقامه فقه نیز در همین راستا قابل تفسیر خواهد بود.
البته در همین رابطه این سؤال نیز طرح مى شود که محدوده و بسترِ دین کجاست؟ آیا دین محدود به مناسک عبادى افراد است یا اینکه تمام شؤون حیات بشرى را شامل مى گردد؟ سؤال دیگرى نیز به دنبال این دو مطلب مطرح است: آیا ولایت، مقید به ضوابطى خاص است یا ضابطه اى ندارد؟ برای این سه مسأله سه پاسخ مى تواند طرح شود.
نخست: هدف اصلى ولایت، اقامه دین است. دوم: محدوده ولایت، تمامى شؤون حیات بشرى است. سوم: این ولایت، مقید به مشیّت خداوند متعال و اولیاى معصوم(علیهم السلام) است، و نسبت به این مشیّت ها، اطلاق ندارد. به تعبیر دیگر، ضوابطى بر افعال ولى فقیه حاکم است که او را مقید به عمل در محدوده اى مشخص مى کند، اما این ضوابط، فقه موجود نیست. حال چنین ولایتى که غایتش اقامه دین است و محدوده اش جمیع شؤون حیات را دربر می گیرد اگر از آن رو که مقید به ضوابط خاص دینی است، به «ولایت فقه» نیز تعبیر شود اشکالى ندارد. اما قدر مسلم آن است که این معنا با معناى اول از ولایت فقه کاملاً متفاوت است.
فرق است بین اینکه بگوییم خداوند متعال کسى را تعیین نموده و به او ولایتى عطا کرده است تا مثلاً جمع آورى مالیات اسلامى و تقسیم آنها را بر اساس ضوابط شرعى متعهد باشد و یا امر قیمومیت صغیرى را که از نعمت ولىّ بى بهره است بر عهده بگیرد تا در نفس و مال او تصرف کند و یا سرپرستى مجانین و افرادى از اینگونه را متکفّل شود و… با آنکه بگوییم غایت و محدوده این ولایت، فراتر از چنین گستره ضیقی است؛ چرا که در دیدگاه اخیر ولى فقیه کسى است که حق دارد و بلکه باید بستر اقامه دین و کلمه توحید را در جامعه ایجاد کند.
پس رسالتِ نخستینِ فقیه، پاسدارى از حریم دینِ مردم است؛ به گونه اى که دامنه اقتدار دین در سراسر عالم گسترش یابد و توجه جهانیان به حقیقت آن مضاعف گردد.
و دوّمین رسالت او پس از حاکمیت و اقتدار دین در جامعه و گرایش عمومى به حقیقت آن، «برنامه ریزى» براى تحقّق عینى دین در زوایاى مختلف جامعه است؛ تا مناسک آن در ابعاد گوناگون زندگى جارى شود. پس عمل به یک یا چند حکم خاص، وظیفه اصلی او نیست بلکه مسئولیت وی «ایجاد بستر» براى جریان و تحقّق احکام است.
«کلامى» یا «فقهى» بودن بحث ولایت، تفاوتى دیگر میان دو دیدگاه
پس اگر مطلب را از منظر دوم بررسى کنیم، دیگر مجالى براى جستجوى ما در فقه باقى نخواهد ماند تا ببینیم اجراى کدام یک از احکام الهى تعییناً یا ترجیحاً به دست فقیه سپرده شده است. بلکه سؤال اصلی این است که آیا ضرورتى براى اقامه دین وجود دارد یا خیر؟ و پس از اثبات چنین ضرورتى، باید دید این وظیفه خطیر به عهده کیست؟ هم چنین روشن است که اگر قرار باشد یک موضوع فقهى را مورد بررسی قرار دهیم می بایست حکم آن را در فقه و با روش فقهى و به کمک ادله استنباط کنیم، اما اگر موضوع مورد بحث، کلاً از دایره «علم فقه» خارج شد، طبیعى است که نمى توان حکم آن را با روش فقهى و در چارچوب خاص قواعد استنباط به دست آورد؛ چرا که دیگر بحث از ولایت، صبغه «کلامى» پیدا خواهد کرد.
علماى علم کلام نیز هر گاه از ضرورت نبوت عامه و خاصه و یا لزوم امامت در جامعه و شؤون آن بحث مى کنند، خود را موظف به طرح چنین مباحثى در گستره فقه و استفاده از شیوه فقاهت و استعانت از ادله فقهى نمى کنند؛ حال نظیر همین بحث، در مورد «ولایت اجتماعى» نیز قابل طرح است؛ چرا که لزوم پاسخگویى به پرسش هایى مانند: «آیا جامعه، والى مى خواهد یا خیر؟»، «رسالت این والى و ویژگی های او چیست؟»، «آیا اقامه دین تنها در عصرى از اعصار واجب است و یا در تمامى اعصار» حقیقتى است که بداهت آن بر اهل معرفت پوشیده نیست.
نفى «ضرورتِ ولایت» در حفظ اعتقادات و اخلاق، لازمه دیدگاه اول
گاهى مى توان دین را در قالب و محدوده «اعتقادات، اخلاقیات و احکام» تعریف کرد و آنگاه
«توسعه کمال» و یا «تعالی» جز در شکل «ولایت و تولّى» محقق نمى شود؛ به تعبیر بهتر، نمى توان بدون نظام ولایت و تولّى، انتظار وقوع و توسعه تکامل یا تعالی را داشت. پس نمى توان این نظام را یک ابزار صرف دانست؛ چرا که اصولاً تحقّق و قوام تکامل، به این نظام وابسته است و این حقیقت، در باب نظام کفر و نظام ایمان هر دو جاری است
که در صدد بیان محدوده وظایف و اختیارات ولى فقیه در باب اعتقادات بر مى آییم، چنین ابراز نظر کنیم که اصولاً نمى توان در اعتقادات، ولایت کسى را بر دیگرى پذیرفت؛ چرا که هر کسى خود باید با برهان به کسب اعتقادات اقدام کند. غایت کلام این است که تعلیمِ جاهل بر عالم واجب کفایی است؛ لذا اگر کسى به برهانى براى اثبات ادله دین آگاه است، باید به جاهلى که از شناخت چنین برهانى بى بهره است تعلیم دهد. اما آیا چنین امرى «ولایت» است؟ از سیاق کلام و فحواى دلیل فوق، چنین مى نماید که براى ایجاد ایمان و اعتقاد، نیازمند ولایت نیستیم؛ چرا که اصولاً ولایت و سرپرستى، نقشى در ایجاد ایمان ندارد! زیرا اولاً مکلّف جاهل باید خود خواهان کسب معارف الهى باشد. و ثانیاً باید کسى او را ارشاد و راهنمایى کند و ادله را به او تعلیم دهد تا مثلاً او بداند که توحید چیست؟ آیا معاد، حق است و… در چنین دیدگاهى، بخش اعتقادات داراى روشى خاص بنام برهان و استدلال است، و اگر هجمه اى هم از سوى دشمن به اعتقادات صورت گیرد، بر اهل آن، دفاع واجب می شود.
طبیعى است اگر این چنین به حریم اعتقادات جامعه نگریسته شود، تنها رسالتى که متصور است، همان رسالتى است که بر عالِم فرض است و نه بر فقیه؛ یعنى هر کس که توان دفاع از حریم اعتقادات مردم را به نحو نظرى و برهانى دارد موظف به چنین دفاعى است. اما قدر مسلم آن است که چنین دفاعى را نمى توان ولایت نامید.
پس در باب اعتقادات، ولایت بى معناست. غایت امر، وجود یک واجب کفایى است که اتیان آن بر مکلفین خاص، فرض است. در باب اخلاق نیز قضیه همین است؛ یعنى ولایتى از جانب کسى بر دیگرى مطرح نیست؛ چرا که تکلیف مردم تعلیم اخلاق حسنه و عمل به آنها است. و بر علماى اخلاق نیز فرض است که آداب اخلاقى دین را به مردم تعلیم دهند تا خداى ناکرده این آداب نورانى، منسى و منسوخ نشوند. روش انتقال این آداب هم، انذار و تبشیر و موعظه است که طبعاً در تحصیل چنین طرقى، ضرورت استقرار وجوب کفایى بر اهل آن، امرى بدیهى است. پس در این باب نیز نوعی وجوب مطرح است اما از ولایت خبرى نیست.
اما «احکام» دو بحث دارد، یکی بحث فقاهت و شیوه استنباط احکام فقهى است که وجوب کفایى آن محرز است و بحث دیگر، اجراى احکام فقهى است که این احکام به دو دسته تقسیم مى شوند. اول احکامى که اجراى آنها بر هر فرد مکلفى واجب است؛ مثل به جاى آوردن نماز، گرفتن روزه و…
و دوم هم احکامى که اجراى آن نیازمند مجرى خاصى است که شارع مقدس چنین کسى را در بعضى موارد، شخص فقیه قرار داده است. هر چند در چنین مواردى ممکن است بگوییم ولایت پیدا مى شود اما این ولایت صرفاً در اجراى احکام است و چیزى جز ولایت بر اموال و نفوس و دماء نیست.
عدم کفایت مغالطه و استدلال، در اقامه کفر و ایمان در جهان امروز
اما اگر از زاویه دیگرى به مسأله نگاه شود، مى توان دید که این «سرپرستى جامعه» است که بستر اعتقاد را ایجاد مى کند؛ فرقى نمى کند که این اعتقاد، اعتقاد به کفر و یا اعتقاد به اسلام باشد. لذا براى ایجاد تمایل عمومى نسبت به راه حق، نمى توان تنها به استدلال بسنده کرد.
امروزه کفر بر پایه یک «نظام» و یک «جریان ولایت» استوار است؛ یک بستر اجتماعى است که کفر را در تمامى عالم اقامه مى کند، و تا این بستر هست کفر نیز هست. یک جریان است که خوف و طمع ملتها را به طرف دنیا دعوت مى کند و تا این خوف و طمع مادى شکسته نشود و ابهت مادى آن از بین نرود، بسترى براى رغبت عمومى نسبت به ایجاد خوف و طمع الهى پیدا نمى شود.
در این حالت نخستین وظیفه اى که دین بر عهده ما مى گذارد، شکستن ابّهت و صولت ظاهرى این دستگاه کفر آلود است؛ چرا که چنین صولتى به هر میزان بشکند، ملتها نیز به همان مقدار رهایى مى یابند و همین رهایى، بستر انتخاب راه صواب را برایشان فراهم مى کند. ملّتى که در کمند تهدید و تطمیع قدرتى بزرگ افتاده و آن قدرت پیوسته آنها را در حصر نامبارک خود نگاه مى دارد، چگونه مى تواند با استدلال محض برهد؟! مسلماً گوش این ملت به چنین استدلالى بدهکار نیست؛ چرا که قلبش اسیر کمند اوست.
در هر زمانه ای ابزارى در اختیار دشمن وجود دارد که از آن براى ایجاد ایمان و اخلاق مادى بهره مى برد و به وسیله آن به پرورش انسان هاى غیر الهى مى پردازد تا جایى که از همین طریق مى تواند منکر را معروف کند و معروف را منکر. در واقع اقامه کفر یعنى عزّت دادن به «اخلاق، افکار و رفتار» کفرآمیز است؛ اقامه کفر غیر از عمل به کفر است؛ مثلاً کسى که شراب مى خورد فاسق است ولى کسى که در ملأ عام تظاهر به میگسارى مى کند و زشتى و پلیدى این عمل را مى شکند و یا شخص دیگرى که از طریق هنر و غیر هنر، این معناى غلط را القا مى کند که انسانِ با شخصیت؛ یعنى انسان میگسار! اقامه فسق مى کنند. امروز والیان و زمامداران کفر، اقامه کفر مى کنند؛ یعنى به «اخلاق، اعتقادات و رفتار» کفرآمیز عزّت مى دهند و به ذلّت و تحقیرِ «اخلاق، اعتقادات و رفتار» ایمانى مبادرت مى ورزند.
حال آیا مى توان نامتناسب با هجمه وسیع دشمن، به دفاع واجب از حریم نورانى دین پرداخت؟ آیا غیر از این است که لازمه چنین دفاعى،«اقامه حکومت» است؟ اگر به تهدید و تحدید گستره نظام کفر فرمان یافته ایم، آیا به غیر از تمسک به ابزار قوى حکومت، مى توان در چنین مصافى نابرابر، نداى «هَلْ مِنْ مبارز» سر داد؟ آیا با جمع متشتّت و پراکنده مسلمانان، که هر طایفه اى سودایى در سر دارد، مى توان با مجموعه سازماندهى شده جناح کفر به مبارزه پرداخت؟ پس ما نیز ناچار از وجود یک «نظام» هستیم؛ با این وصف مى توان به راحتى ادعا کرد که امروزه اصل تشکیل «حکومت» براى دفاع از اعتقادات و ارزشها، امرى واجب است، البته مانند سایر اعمال واجب، مشروط به قدرت است.
«نظام ولایت و تولّى»، قالب انحصارىِ «توسعه کمال»
این بحث نیز در اینجا قابل طرح است، که «توسعه کمال» و یا «تعالی» جز در شکل «ولایت و تولّى» محقق نمى شود؛ به تعبیر بهتر، نمى توان بدون نظام ولایت و تولّى، انتظار وقوع و توسعه تکامل یا تعالی را داشت. پس نمى توان این نظام را یک ابزار صرف دانست؛ چرا که اصولاً تحقّق و قوام تکامل، به این نظام وابسته است و این حقیقت، در باب نظام کفر و نظام ایمان هر دو جاری است؛ به بیان دیگر، تک تک افراد نمى توانند نظام کفر موجود را خلق کنند، زیرا تا زمانى که این نیروها تبدیل به یک نظام نشوند، نمى توانند تا این اندازه در ارواح و قلوب رسوخ کنند. تنوّع در تلذّذ، شیطنت، تهدید و تطمیع، حاصل نظام کفر و جریان تولّى در کفر است، نه حاصل کفرهاى جدا مانده از یکدیگر.
ضرورت «حکومت»، براى جریان «ولایت» الهى در سه نظامِ اخلاق، افکار و رفتار
پس براى جریان «ولایت»، به «حکومت» نیازمندیم؛ و این نیاز به خاطر تغییر و ارتقاى سطح اخلاق عمومى، عمق بخشیدن به اعتقادات و افکار و بالأخره بالا بردن سطح رفتار آحاد جامعه است؛ از این رو نظامى را خواهانیم که به دنبال اقامه و استوارى اعتقادات مذهبى مردم و دفاع از آنها باشد و اگر چنین قدرتى ندارد، دست کم به دنبال این باشد که حجت را بر ملل تحت سیطره کفار تمام کند.
گرچه صاحبان دیدگاه نخست هم قائل به ضرورت ارائه اعتقادات خود به جامعه، براى اتمام حجت بودند، اما چنین اتمام حجتى نسبت به کفار، با نگاشتن کتاب و برخورد محض فکرى صورت نمى گیرد. شاهد بودیم که چگونه انقلاب اسلامى حضرت امام قدس سرّه توانست حجت را نسبت به همه مسلمانان حتی مسلمانان داخل آمریکا بلکه همه متألهین عالم نیز تمام کند؛ آیا پس از انقلاب اسلامی، استدلالی بر استدلالات قبل از آن نظیر «برهان صدیقین» و «برهان امکان و وجوب» که در جای خود محترم و کارآ هستند افزوده شده است؟ آیا کتاب جدیدی در دوران انقلاب و پس از آن نوشته شده است که تغییردهنده اخلاق عمومی جامعه و دیگر جوامع طالب حقیقت باشد؟ ایا می توان با برهان صرف، ایمانی قوی تی از ایمانی که به واسطه ولایت حضرت امام خمینی(ره) در قلب جوانان این مرز و بوم و حتی سایر بلاد دمیده شد، به وجود آورد. آیا شعور و عشق جوانان مجاهد حزب الله لبنان و فلسطین به اسلام و انقلاب و مقام معظم رهبری(دام عزه) حاصل برهان و استدلال متداول است. کلام در نفی برهان و منطق نیست، آنها جایگاه خود را دارند، اما از آنها عملیات استشهادی و روی مین رفتن و درگیری شجاعانه با دشمنان اسلام بر نمی آید.
«وجوب تحصیل قدرت» براى اقامه حکومت الهى
تحقق بخشیدن به سه مطلب پیشگفته: «اتمام حجت نسبت به کفار»، «دفاع از اعتقادات ملّت ها» و «ایجاد بستر براى ایمان آنها» جز در پرتو تشکیل حکومت ممکن نیست. وقتى حکومتى هم چون نظام مبارک جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد که توانست در وهله نخست، ایمان ملّت ها و خوف و طمع ایشان را از دست دشمن رهایى
وقتى حکومتى هم چون نظام مبارک جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد که توانست در وهله نخست، ایمان ملّت ها و خوف و طمع ایشان را از دست دشمن رهایى بخشد، دیگر ایمان به طاغوت، مجال چندانی براى قدرت نمایی نخواهد داشت که در این صورت زمینه لازم براى تشکیل مدینه فاضله، که بزرگترین عطیه الهى بشمار مى رود، فراهم خواهد شد
بخشد، دیگر ایمان به طاغوت، مجال چندانی براى قدرت نمایی نخواهد داشت که در این صورت زمینه لازم براى تشکیل مدینه فاضله، که بزرگترین عطیه الهى بشمار مى رود، فراهم خواهد شد.
پس از مرحله تشکیل حکومت رهایى بخش نوبت به «برنامه ریزى» براى توسعه ایمان رها شده از قیود شرک و کفر مى رسد و در این مرحله پاى ضرورت عمل «حاکم» به میان مى آید که به اجراى احکام الهى در جامعه مبادرت ورزد. بنابراین، در آغازین مرحله، اقامه اصل «ایمان» به خدا مطرح است و سپس اقامه «اخلاق» و سرانجام اقامه وظیفه اصلى حکومت، ایجاد بستر براى اقامه همه احکام است.
یعنى قبل از هر چیز باید ایمان به خدا در میان آحاد جامعه، عزّت خود را باز یابد که این امر هم به نوبه خود، منوط به تحقیر کفر در میان ایشان است. چنانکه قرآن کریم نیز به همین معنا اشاره دارد که «یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ» آنگاه باید بستر اخلاق الهى در جامعه ایجاد شود، اما نه فقط به معناى «عمل» به ارزشهاى اسلامى بلکه به معناى «اقامه» این ارزشها. به تعبیر بهتر، باید بسترى فراهم نمود که ارزش های الهی عزیز و هر آنچه غیر از آن است ذلیل گردد؛ تا رفته رفته نظام تمایلات عمومى، تغییر و تحوّل بپذیرد. و پس از چنین تغییرى، هنگام ایجاد بستر براى عمل به احکام الهى است، ولى این امر هم به معناى این نیست که وظیفه حکومت اسلامى تنها محدود به اجراى احکامى باشد که در فقه، به عهده فقیه ـ به نحو واجب کفایى ـ قرار داده شده است؛ چرا که وظیفه اصلى حکومت، ایجاد بستر براى اقامه همه احکام است. پس صحبت از اقامه است و نه عمل. چه اینکه در نظام غیر الهى هم آنچه که روى مى دهد اقامه فسق و کفر است و نه صرف عمل به آن. در این صورت نمى توان چنین ولایتى را «ولایت فقه» به معناى اصطلاحى آن دانست؛ زیرا وظیفه فقیه در این بینش، صرفاً؛ به اجراى احکامى خاص خلاصه نمى شود و حال آنکه لازمه قول به ضرورت حکومت، آن هم در آن وسعت، ما را به تأمل بیشتر در گستره وظایف و اختیارات فقیه وا مى دارد.
علم، قدرت و وفادارى به مجموعه دین، سه شرط اصلى در ولى فقیه
حال باید دید که آیا متصدّى چنین حکومتى حتماً باید فقیه باشد یا اینکه غیر فقیه نیز چنین شأنى را داراست؟ بدیهی است تشکیل حکومت دینی با اهداف فوق منوط به ولایت فقیه است. اما منظور ما از فقیه کسى نیست که فقط عالِم به این احکام حقوقى است بلکه منظور کسى است که اعلم به «دین»، به عنوان یک مجموعه بوده و متعهدترین و وفادارترین افراد نسبت به اقامه دین باشد. البته باید به فقه هم به عنوان بخشی از مجموعه حقوقى این نظام وفادار باشد در این صورت «عدالت» تنها در محدوده احکام موجود فقهى تعریف نمى گردد. بلکه عدالتى که در حاکم شرط است، همانا در وفادارى او نسبت به مجموعه دین معنا مى شود.
آشنایى با موازنه قدرت جهانى و توان تبدیل آن به نفع دین، دیگر شرط «قدرت»
والى باید داناترین شخص نسبت به دین و وفادارترین آنها باشد و در عین حال تواناترین فرد در اقامه دین به حساب آید. معناى این توانایى در شأن ولایت کلّى جامعه این است که او بتواند مواضع دشمن را بهتر از دیگران بشناسد، و به برنامه ها و نقشه هاى آنها بیشتر از دیگران واقف باشد. به تعبیر بهتر، نسبت به توسعه کفر و ایمان، بیش از دیگر آحاد جامعه حساسیت و آشنایى داشته و بر نحوه جریان این دو حقیقت و تبدیل موازنه قدرت، تسلط لازم را داراباشد؛ چرا که ولایت تنها براى یک کشور و در یک محدوده ضیق جغرافیایى نیست بلکه این ابزار الهى براى مدیریت درگیرى دو نظام الهی و الحادی در عالم است، لذا تواناترین کسى که مى تواند در موازنه قدرت، براى اقتدار اسلام برنامه ریزى کند، شأنیت احراز چنین منصبى را داراست.
ولایت اجتماعی تعددبردار نیست
بدیهی است هدایت جامعه برای رسیدن به چنین مقصودی و یا اصولاً هدایت هماهنگ یک مجموعه، با چند محور ممکن نیست. نمی توان به صرف ضرورت تفکیک قوا ولایت های مختلفی را برای جامعه پذیرفت؛ و یا به لحاظ تعدد موضوعات (مثلاً فرهنگی، سیاسی، اقتصادی) قائل به ولی سیاسی، ولی فرهنگی و ولی اقتصادی شد. در رأس یک مجموعه تنها یک ولی می تواند قرار گیرد. البته وجود چند ولی در طول هم پذیرفتنی است و واقعیت هم دارد مثل ولایت خداوند تبارک و تعالی، ولایت معصومین(ع) و ولایت فقیه، اما چند ولایت هم عرض به تشتت در موضع گیری و فرسایش اجتماعی و تضعیف قدرت جامعه اسلامی در مقابل دشمنان خواهد انجامید.
تفاوت لوازم دو دیدگاه «انتزاعى» و «مجموعه نگر» در اجراى احکام الهى
پس «اقامه حکومت» براى «اقامه دین» از واجبات قطعى است و تحصیل قدرت براى چنین امرى هم واجب است. البته تحقّق این امر نیز به نوبت خود منوط به اقامه ایمان و تغییر نسبت میان کفر و ایمان در جهان توسط ولىّ اجتماعى است؛ به گونه اى که بتواند عزّت کفر را به عزّت ایمان تبدیل کند. سپس باید براى ایجاد اخلاق ایمانى، بسترى را فراهم آورد و در نهایت رفتار را به میزان قدرت خود و بر مبناى جریان احکام تنظیم نماید؛ در این صورت احکامى را که از آن دفاع خواهد کرد، احکام فردى صرف نیست، و از آن طرف هم مکلّف به انجام تمام احکام نمى باشد. وظیفه اصلى او، ایجاد بستر براى جریان احکام است البته در این حال نمى توان احکام متغایری را با یکدیگر و در یک زمان اجرا کرد.
توضیح مطلب اینکه گاهى مى توان به مسأله، به صورت انتزاعى نگریست و قدرت خود را در مقابل تک تک احکام گذاشت که در این حال قدرت شخص، تقریباً مطلق خواهد بود. گاهى هم مى توان خود را در مقابل واقعیات قرار داد و مشاهده کرد که چگونه چند حکم با یکدیگر تزاحم پیدا مى کند، چرا که نمى توان قدرت یک یا چند نفر را در یک زمان، خرج همه احکام کرد. حقیقت امر، در قالب مثالى، که مربوط به احکام فردى است بیشتر قابل لمس است.
جایى که پاى نجات غریق به میان مى آید، مکلّف مى بیند به راحتى مى تواند از عهده این تکلیف برآید، اگر این تکلیف با تکلیف دیگرى مانند نماز مقارن شود و در وسعت وقت هم باشد باز مى بیند از عهده هر دو بر مى آید. ولى اگر در ضیق وقت باشد که بالطبع تزاحم میان دو امر به وجود مى آید، تنها توان انجام یکى از آن دو را دارد. این مسأله در مقام اجراى احکام توسط ولى اجتماعى به مراتب شدیدتر وجود دارد. این گونه نیست که از ابتدای تشکیل حکومت، لزوماً بستر اجراى تمامى احکام نیز فراهم باشد؛ چون سلسله احکامى وجود دارد که بستر لازم براى اجراى آنها هنوز آماده نشده است هم چنین همیشه موضوع تحقق احکامی وجود خارجی ندارد. البته باید حاکم جامعه اقدام به بسترسازى کند اما اینگونه هم نیست که خود را موظف به اجراى تمام احکام استنباط شده بداند. چنین برخوردى با اجراى احکام، در حالى که واقعیاتى همچون ملاحظه «نسبت» میان احکام و تزاحم احتمالى آنها با یکدیگر و نیز تعیین «اولویتهاى» مربوط به اجراى آنها را مورد توجه قرار نداده است، باعث خواهد شد که نتواند در عرصه تکلیف بزرگ الهى، از عهده بر آید. البته بحث دقیق ترى در اینجا قابل طرح است و آن اینکه اصولاً «احکام فقه حکومت» غیر از «احکام عمل افراد» است که پرداختن به آن مجال دیگرى را مى طلبد.
تفاوت دو دیدگاه در تعریف از «ولایت فقه»
پس براى تحقّق چنین امرى نیازمند ولایت هستیم، اما آیا آن ولایت، ولایتِ فقه است یا ولایت فقیه؟ اگر فقه را به مفهوم رایج آن در نظر بگیریم، چنین ولایتى، دیگر ولایت این فقه نخواهد بود، گرچه بخشى از کارهاى فقیه به عنوان جریان همین احکام در جامعه و روابط فردى انسانها باشد. طبیعى است در این حال، فقیه نیز خود را ملزم مى بیند که در این رابطه به میزان وسعش تلاش کند. اما عملکرد ولی فقیه برچه اساسی است؟
والى در حاکمیت خود ضوابط مشخصى دارد و اینگونه نیست که هرطور خواست عمل کند. از نخستین ضوابطى که بر عمل او حاکم است، همان اصولى است که بیانگر هدف او است و در قالب اقامه ایمان و اخلاق، اعتقاد و فرهنگ و بالأخره رفتار اجتماعى افراد، قابل طرح است. و بدیهى است همین عمل اقامه ایمان و… داراى احکام ویژه اى است که قبل از عمل به چنین احکامى، باید آنها را با روش متقن استنباط کرد. آرى، در این صورت هم والى، مجرى خواهد بود، اما مجرىِ احکامى که اقامه دین را به دنبال خواهد داشت. واضح است که این نوع احکام، محدود به فروع فقهى موجود نیست؛ به تعبیر دیگر، عمل او طریق مشیّت مافوق خواهد بود؛ بنابراین، او والى است؛ تصمیم مى گیرد؛ تصمیماتش نافذ و براى جامعه حجت است، افراد جامعه هم باید برطبق آن عمل و برنامه ریزى کنند ولى در عین حال افق تصمیمات او وسیع تر و رفیع تر از فقه موجود است. هرچند بر استنباط و عمل او احکام و ضوابط الهی دیگری حاکم است. از این رو، اگر آن را به این معنا ولایت فقه بنامیم، سخن به گزافه نگفته ایم.

 نظر دهید »

عقاید فرقه ضاله بهائیت و عملکرد آن در ایران

31 اردیبهشت 1396 توسط زهرا كرمي
عقاید فرقه ضاله بهائیت و عملکرد آن در ایران

پ

برخی از عقاید انحرافی فرقه بهائیت:
۱-الوهیت: رهبران بهائیت، ادعای خدایی دارند. به طور مثال بهاءالله در پاسخ به این پرسش که تو که خود را خدا می دانی چرا برخی مواقع می گویی « ای خدا» و در برخی نوشته‌هایت از او استمداد می طلبی، گفته است: باطن من ظاهر من را می خواند و ظاهرم باطنم را !! در جهان معبودی غیر از من نیست! لیکن مردم در غفلت آشکارند.
نمونه بسیار است از ادعای الوهیت این خدایان (رهبران بهائیت). دو نکته اصلی را می توان از این ادعاها برداشت کرد. یک اینکه هدف اصلی آن‌ها مبارزه با تعالیم انبیاء و در رأس آنان توحید است که همگان را بدان فرا خوانده‌اند. همچنین آن‌ها با ادعای الوهیت و دعوت مردم به خود این اصل را زیر سؤال برده و نوعی شرک را ترویج کرده اند. دوم این که خدایی که آن‌ها معرفی کرده اند خدایی است که نیازمند بندگان است و به درگاه پادشاه عجزّ و ناله می کند. در زندان می افتد، تحت حمایت دولت استعماری است و با کمک آنان از زندان رها می شود؛ تبعید می شود؛ سرانجام با خفت و خواری می میرد.!!
۲-خاتمیت: رهبران این فرقه ضاله خود را در ردیف پیامبران الهی مانند موسی، عیسی، ابراهیم و نوح(علیهم السلام) بلکه بالاتر فرض می کنند و در نهایت به نسخ شریعت اسلام و انکار ختم نبوت می رسند. نبوت، از اصول دین اسلام است که طبق آیه قرآن به پیامبر اعظم (ص) ختم شده است. صریح ترین آیه قرآن در این ضمینه، آیه چهل سوره احزاب است که بر فرستاده خدا بودن حضرت محمد(ص) و خاتم پیغمبران بودن ایشان تأکید صریح دارد. ادعای تشریع و نفوذ در میان عامه و فریب آنان با الفاظ مقدس موضوع جدیدی نیست، بلکه در طول تاریخ از این مدعیان دروغین که ادعای نبوت و مهدویت و … کرده اند، بسیار دیده شده است. تکلیف این پیامبران دروغین که ادعای نبوت و کتاب کرده اند را خداوند متعال مشخص کرده است. سوره بقره آیه ۷۹ در این باره می فرماید؛ « وای بر کسانی که با دستان خود کتاب می نویسند و بعد می گویند؛ این کتاب از سوی خداست.» سیره عملی پیامبر(ص) نیز برخورد قاطع با این پیامبران دروغین بوده است.
۳-قیامت: معاد و قیامت از اصول اعتقادی اسلام و تمامی ادیان آسمانی است. یکی از مسائلی که همه پیامبران الهی در کنار توحید به آن پرداخته و مردم را به آن دعوت کرده اند، موضوع معاد و قیامت است. حسابرسی و رسیدگی به اعمال انسان در جهان پس از مرگ که همان قیامت باشد جزء عقاید مسلم و قطعی در بین مسلمانان است. بهائیت که هدف اصلی خود را مبارزه با دین، بویژه اسلام قرار داده است این اصل مهم و اساسی را انکار نموده و به تأویل آیه قرآن در مورد قیامت پرداخته است. از نظر بهائیان، قیامت به دو بخش صغری و کبری تقسیم می شود. قیامت صغری همان عالم برزخ است که بلافاصله پس از مرگ آغاز می شود اما قیامت کبری عبارت است از انتهای دین سابق و ظهور پیامبر و تشریع شریعت دین جدید. بنابراین نظر تاکنون قیامت های متعددی برپا شده است و در آینده نیز برپا خواهد شد و قیام باب و بهاء در ادامه قیامت های گذشته مانند قیامت‌های پیامبران سلف همچون حضرت موسی(ع) ، عیسی(ع) و محمد(ص) بوده است. بنابراین بهاء منظور از قیامت را قیام خودش دانسته برای نبوت و از «ساعه» که در قرآن آمده را ساعت بعثتش می داند. با چنین استدلال های بی معنا و بی‌مفهومی قیامت را انکار می کنند. جالب اینجاست که وقتی فردی از حسین علی بهاء می پرسد که« اگر قیامت قیام نموده پس بهشت و دوزخ کجاست؟» گفته است؛ بهشت دیدار من است و جهنم نفس تو ای مشرک شک آورنده!!
۴-مهدویت: سید محمد علی شیرازی تا سال ۱۲۶۰ق در ۲۵ سالگی تنها ادعای بابیت کرد و در اواخر سال ۱۲۶۴ ق ادعای قائمیت نمود. یعنی اظهار داشت که من همان حضرت مهدی (عج) هستم. پس از باب(محمد علی شیرازی)، بهاء نیز ادعای مهدویت کرد. جالب اینجاست که پس از ادعای نبوت و خدایی منکر مهدویت می شوند. زیرا این دو با هم تناقص دارند. زیرا نمی شود یک فرد هم امام زمان باشد هم خدا. در واقع هدف از انکار امام زمان (عج) نفی وی، زمینه سازی برای رواج تفکر اومانیستی و سکولاریستی غرب بود که ریشه در پروتستانتیزم داشت و بهائیان به عنوان پیاده نظام غرب بویژه انگلیس در پی اجرای این مأموریت بودند تا جامعه شیعه ایران را تحت سیطره غرب در آوردند. پس از انکار مبانی اعتقادی و اصیل مسلمانان و تحریف آنان، تعالیم دوازده گانه‌ای برای بهائیت وجود دارد که تلفیقی دروغین و من درآودی است که سعی کرده‌اند بین اسلام و مسیحیت و کفر و شرک همزیستی ایجاد کنند. در ادامه برای اختصار بحث به مواردی اشاره می کنیم.
برخی از تعالیم دوازده گانه بهائیت
یکی از این تعالیم، یکسانی اصول همه ادیان است. این شعار بر گرفته از مکتب پلورالیسم و بنیانگر تأثیرپذیری بهائیت از مدرنیسم است. رهبران بهائی با طرح این شعار به دنبال این هستند که دین ادعایی و خرافی خود را در ردیف ادیان دیگر قرار بدهند.
مورد بعدی رفع تعصبات است. در این زمینه بهائیت که خود را دین برتر می داند و پیروان ادیان الهی را گمراه، این ادعایشان هیچ سنخیتی با شعارشان ندارد. تعلیم و تربیت عمومی و تساوی رجال و نساء، مداخله نکردن در امور سیاسی از دیگر تعالیم آن‌هاست که به خوبی مدرنیسم در آن‌ها مشهود بوده و نشان از پیشینه استعماری آن‌ها را می‌دهد.
یکی از احکام بهائیت که جالب به نظر می رسد، این است که به طور مثال وجوب روزه برای بهائیان در اسفند ماه به مدت ۱۹ روز است که فقط با امساک از دو مورد الکل و شراب تحقق می‌یابد. یا در مورد حج می گویند، این عبادت با زیارت سید علی محمد باب در شیراز یا منزل میرزا حسین علی نوری در بغداد تحقق می یابد.
ارتباط بهائییت با بیگانگان
الف) بهائیت و روسیه: روسیه به دلیل نقشه های استعماری، همان نقشه هایی که رسیدن به آب های آزاد ایران را جزء اهداف اصلی خود می دانست از فتنه های مذهبی در ایران حمایت می کرد. از جمله ۱- حمایت روسیه از حمله پیروان علی محمد باب که به محل بازداشت وی در ماکو هجوم بردند. ۲-هنگام آشوب زنجان در سال ۱۲۸۵ محمد علی زنجانی که سر دسته بابیان بود، اعلام می کند که دولت روس در این جنگ یار و مددکار آن‌هاست و از هیچ گونه کمکی در این راه دریغ نخواهد کرد و حمایت روسیه در آزاد سازی سوءقصد کننده به جان ناصرالدین شاه، یعنی حسین علی نوری و… گوشه‌هایی از حمایت‌های روسیه از این گروه برای پیشبرد سیاست‌های استعماریشان در ایران بوده است.
ب) انگلیس و بهائیت: در شکل گیری بهائیت توسط انگلستان باید به دیدار علی محمد باب در بوشهر با کمپانی ساسون اشاره کرد که با توجه به اهداف و منافع استعماری، انگلستان از او حمایت به عمل آورد. در این زمینه مورخان زیادی بحث کرده اند که فرصت کافی برای پرداختن به آن‌ها وجود ندارد. ۲-خدمات متقابل عبدالبهاء به انگلیس: این خدمات در زمان جنگ جهانی اول به اوج خود رسید. از جاسوسی گرفته تا کمک به ارتش انگلیس و حمایت از یهودیان صهیونیست برای اشغال فلسطین. در این زمینه رهبران بهائیت مدال های افتخاری زیادی از دربار سلطنتی انگلیس گرفته‌اند. در زمینه ارتباط با بیگانگان، همچنین بهائیان ارتباط و همکاری نزدیکی نیز با آمریکا و اسرائیل دارند و هم اکنون مرکز بهائیان در فلسطین اشغالی و در شهر حیفا واقع است و کلیه سیاست‌های این فرقه انحرافی از این مکان اعمال و مدیریت می‌شود.
خلاصه ای از عملکرد بهائیان از دوران قاجار تا به امروز:
نقش بسیار منفی در نهضت مشروطه، عملیات ترور در دوران قاجار که در انجمنی به نام «بین الطلوعین» انجام می گرفت. از جمله از این ترورها می شود به ترور نافرجام شیخ فضل الله نوری و ترور آیت الله بهبهانی اشاره کرد. اخلال در نهضت جنگل، زمینه ساز کودتای ۱۲۹۹و روی کار آمدن رضاخان، همکاری نزدیک با رژیم پهلوی و نفوذ در لایه های این حکومت؛ جمع آوری کمک ۱۵۰ملیون تومانی در جنگ اعراب- اسرائیل به نفع این رژیم جعلی. اما مهمتر از همه در حال حاضر در صدد تجدید سازمان خود در داخل ایران و افزایش جمعییت بهائیان به ده درصد جمعیت ایران تا سال ۲۰۲۳ یعنی یک صدمین سالگرد درگذشت عباس افندی هستند. بدین منظور فعالیت های زیر در دستور کار این فرقه قرار دارد.
الف) فشار بر ایران از طریق سازمان ملل و صدور قطعنامه‌های متعدد مبنی بر نقض حقوق بشر در ایران، عدم برخورداری بهائیان از آزادی بیان و عقیده و عدم رسمیت یافتن به عنوان یک اقلیت مذهبی که دیدار فائزه هاشمی و اصرار بر رسانه‌ای شدن و انتشار این دیدار، هم‌چنین گفته های ناپخته فائزه هاشمی درباره این فرقه نمونه‌ای از اقدامات برای رسیدن به هدف رسمیت بخشی به این فرقه در درون کشور می‌باشد.
ب) تبلیغ در جهت تغییر ذهنیت مردم ایران نسبت به بهائیان و اینکه آنان شهروندان عادی و بی خطری هستند که با شیوه‌های مختلف از جمله مظلوم نمایی و انجام فعالیت های اجتماعی خیریه این هدف دنبال می‌شود.
پ) شبهه افکنی درباره عقاید اسلامی با استفاده از رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری.
ت) ترویج فمنیسم در جهت معارضه با استحکام و سلامت پایه های خانواده و تضعیف احکام اسلام در بین مردم.
ث) تلاش جهت نزدیکی با محافل روشن فکری ایران به منظور پذیرش جامعه بهائی به عنوان عضوی از جامعه مدنی ایران.
ج) نفوذ در سازمان های غیر دولتی.
نتیجه:
امروز تبلیغات برای فرقه ضاله آن قدر اهمیت دارد که هر ساله میلیون ها دلار هزینه کارهای تبلیغاتی خود می کنند . این مورد در پیام ژوئن ۲۰۰۷ بیت العدل (که مقر آن در حیفا است) به یاران خود در ایران مورد تأکید قرار گرفت. با توجه به اقدامات مخرب و خلاف منابع ملی و از همه مهم تر تشکیل فرقه جعلی که در بوجود آوردن آن نقش کشورهای استعماری برجسته است، لزوم برخورد قاطعانه با این فرقه ضاله امری ضروری و مهم است تا آقا زاده‌هایی چون فائه هاشمی نتوانند به آسانی منافع کشور را به خطر انداخته و در اقدامی هماهنگ با کشورهای اروپایی و آمریکا، ایران را به نقض حقوق بشر متهم می کنند. از نگاه شرع نیز این فرقه جعلی بوده و هیچگونه حجیتی ندارد و همان کاری را باید با این فرقه ضاله کرد که پیامبر (ص) با پیامبران دروغین در زمان خود کردند و قرآن کریم بر آن تأکید دارد. حقوق اقلیت های دینی برای کسانی می باشد که به یکی از کتب الهی اعتقاد دارند و همین اقلیت‌ها نیز در زمان پیامبر (ص) با پرداخت جزیه می توانستند در حکومت اسلامی باشند، نه کسانی که از خود کتاب خلق کرده اند. بنابراین این فرقه ها هیچ حق و حقوقی در مملکت اسلامی ندارند و باید با اقدامات خرابکارانه و مخفی آن‌ها بهئ شدت برخورد شود

 نظر دهید »

لزوم دوری از خصلتی که باعث لغزش ابلیس شد

31 اردیبهشت 1396 توسط زهرا كرمي
لزوم دوری از خصلتی که باعث لغزش ابلیس شد

آنچه که در مقابل خصلت تواضع وجود دارد، صفت تکبر است؛ به قدری این صفت، ناپسند است که خداوند متعال یکی از دلایل اخراج ابلیس از درگاهش را همین موضوع معرفی کرده است. خداوند متعال در سوره صاد آیه۷۴ در بیان علت عدم سجده ابلیس بر آدم(ع) می‎فرماید «إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ مگر ابلیس [که] تکبر کرد و از کافران شد.» در ادامه می‎فرماید: «قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ؛ فرمود اى ابلیس چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آورى آیا تکبر کردی یا از [جمله] برترى‏جویانى.» در این آیه یکی از علتهای عدم سجده ابلیس بر آدم(ع) تکبر معرفی شده است. در ادامه از زبان ابلیس می‎فرماید: «قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ؛ گفت من از او بهترم مرا از آتش و او را از گل آفریده‏‌اى.» بنابراین خداوند او را از درگاه خود اخراج کرد و فرمود: «قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ؛ فرمود پس از آن [مقام] بیرون شو که تو رانده‏‎اى.» همچنین در آیات دیگر به تکبر ابلیس نسبت به ماجرای عدم سجده بر آدم(ع) اشاره شده است.

بنابراین از آنجا که تواضع در لسان اهل عترت(ع) پایه و اصل تمام ارزشهاست، می‎توان گفت صفت تکبر نیز برعکس آن است و می‎تواند پایه و اساس بسیاری از صفات ناپسند باشد، زیرا همان طور که بیان شد، این موضوع از اولین خصلتهایی بود که باعث اخراج ابلیس از درگاه الهی شد.
در حدیثی امام کاظم(ع) در مذمت این خصلت ناپسند آمده است: «إِنَّ الزَّرعَ یَنبُتُ فِى السَّهلِ وَلایَنبُتُ فِى الصَّفا فَکَذلِکَ الحِکمَةُ تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَواضِعِ وَلا تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ، لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَجَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ؛ زراعت در زمین هموار مى‎روید، نه بر سنگ سخت و چنین است که حکمت، در دلهاى متواضع جاى مى‎گیرد نه در دلهاى متکبر. خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است.» (تحف العقول، ص ۳۹۶) بر اساس این حدیث حکمت در قلب شخص متواضع قرار می‌گیرد نه متکبر. همچنین تکبر را یکی از ابزارهای جهل معرفی کرده است. بنابراین نیاز است از تمام مصادیق کبر دوری و حالات، گفتار، رفتار و معاشرت خود با دیگران را اصلاح کرد و به حالت تواضع رساند.
در احادیث اهل عترت(ع) یکی از علل وجود چنین بیماری‌ای را احساس حقارت معرفی کرده‎اند. امام صادق(ع) در این باره فرمودند: «ما مِن أَحَدٍ یَتیهُ إِلاّ مِن ذِلَّةٍ یَجِدُها فى نَفسِهِ؛ هیچ کس نیست که تکبّر ورزد، مگر بر اثر خوارى و حقارتى است که در خود مى بیند.» و یکی از راه‎های علاج آن را ادای نماز بر شمرده‌اند. حضرت زهراء(س) در حدیثی بیان فرمودند: «فَجَعلَ اللهُ الایمانَ تَطهیراً لَکم مِنَ الشِّرکِ ، وَ الصَّلاةَ تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ؛خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک و نماز را برای دوری از تکبر و خودخواهی قرار داد.» (الاحتجاج علی اهل اللجاج (طبرسی)، ج۱، ص۹۹)
آدم ابزارهای جهل ابلیس احادیث اهل عترت اخبار مذهبی اخراج ابلیس تکبر تواضع سجده بر

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 93
  • 94
  • 95
  • ...
  • 96
  • ...
  • 97
  • 98
  • 99
  • ...
  • 100
  • ...
  • 101
  • 102
  • 103
  • ...
  • 140
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

سرمه اندیشه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی
  • مشاوره
  • پژوهشی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس